سکوت نامه روزگار برایم شانه بالا می اندازد با هر وزش می سوزد پوست دست مهربان درختان باغچه ام، و درختان برایم می رقصند و من سبک می شوم مثل آب ،مثل عطر... از کوزه ی من ترنم می تراود و ترمیم می شود تمام زخم های دستان درختانم... روی موج ها خیالم شنا می کنم... به درون آب می نگرم،شیرجه می زنم، و می روم تا عمق 21هزارپایی.. من سراپا شده ام آب آبی با فشار زیاد کپسول اکسیژنم، تند رو به پایان مرود این غوص اشتباهی چه کوتاه بود کاش کمی بیشتر آن بالا ها شنا می کردم سحر گاهان خاکستر سیگار چکید سوراخ شد قالی و خروس ندای صبح سر داد تا برخیزد دخترکی که آسم داشت. آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||
|